آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
دختر زیبا
...
سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 16:53 :: نويسنده : شقایق
صفت : ۳ تا آدم چاق سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : شقایق
هرکسی با دیدن ای تصاویر فکر میکنه که این دختر واقعا معلق در هواست یا این که دارای یه قدرت خارق العادست، اما حقیقت اینه که این هنر عکاسیه که همه رو به اشتباه میندازه. خانم ناتسومی هایاشی به کمک یکی از دوستانش تونست با این عکسها خودشو به عنوان یه هنرمندمعرفی کنه و به عنوان عکاس هنری شغل پیدا کنه. ادامه مطلب ... سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : شقایق
به گزارش جام جم انلاین وابسته به صداوسیما, معاونت برنامه ریزی سیما در گفتگو با شبکه خبر سیمای جمهوری اسلامی از ساخت سریال جدیدی تحت نام خانواده دکتر تقي خبر داد. ادامه مطلب ... سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : شقایق
از تبلیغات قبل انقلاب چیزی یادتون هست؟ البته بعضیا خوب یادشونه... اما حالا اونایی دوست دارن از تبلیغات قبل انقلاب یه چیزایی بدونن و بدونن تبلیغات به چه صورتی بوده میتونند واسه دیدن یه سری از تبلیغات از اینجا دیدن کنند... ادامه مطلب ... سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : شقایق
منشي با عصبانیت از اتاق رئیسش اومد بیرون ... ![]() دوستش ازش پرسید چی شده ؟؟ رئیس ازم پرسید امشب وقتت آزاده ؟؟ . . . . . .
منم با لبخند جواب دادم ... بـــــــــــــــــله. . . .
!!!! ... بیشرف بهم 50 تا برگه داده واسه تایپ
![]() دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : شقایق
آدم هميشه دنبال قطعه اي گم شده است، هيچ آدمي را نمي توان يافت كه قطعه خود را جستجو نكند فقط نوع قطعه هاست كه فرق مي كند، يكي به دنبال دوستي است ديگري در پي عشق؛ يكي مراد مي جويد و يكي مريد يكي همراه مي خواهد و ديگري شريك زندگي، يكي هم قطعه اي اسباب بازي به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود يا دست كم بدون آرزوي يافتن آن نمي تواند زندگي كند گستره اين آرزو به اندازة زندگي آدم است و آرزوهاي آدم هرگز نابود نمي شوند بلكه تغيير موضوع مي دهند. حتي آن كه نمي خواهد آرزويي داشته باشد آن كه آرزويش را از كف داده است آنكه ايمان خود را به آرزويش از دست داده است تمامي تلاشش باز براي گريز از تنهايي است عشق، رفاقت، شهرت طلبي ... همه به خاطر هراس از تنها ماندن است وشايد قوي ترين جذابيت وصال در همين باشد كه آدمي در هنگام وصال هرگز گمان نمي برد كه روزي تنها خواهد ماند تو گاهي خيال مي كني گمشده خود را باز يافته اي اما بسيار زود درمي يابي كه اين بازيافته ات قدري بزرگتر از بخش گمشده توست يا قدري كوچكتر گاهي او را مي يابي و مدت كوتاهي در خوشبختي رسیدن به او به سر مي بري و اما گاه او رشد مي كند و از خلاء تو يا حتي خود تو بزرگتر مي شود و ديگر در درونت نمي گنجد آن گاه او بدل به قطعه گم شده يك نفر ديگر مي شود و تو را براي جستن دايره خود ترك مي كند
گاه نيز تو بزرگ مي شوي و او كوچك باقي مي ماند و روزي ناگهان درمي يابي كه (او) قطعه گم شده ي تو نبود
گاهي هم (او) را مي يابي و اين بار از ترس آنكه مبادا از دست تو ليز بخورد و برود سفت نگهش مي داري ، دو دستي به او مي چسبي و ناگهان گمشده تو زير بار اين فشار خرد و له مي شود و سرانجام نيز از دست مي دهي اش احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن تنها مي ماني گاه ته دلت حتي مي ترسي كه قطعه گم شده ات را پيدا كني كه مبادا دوباره گمش كني همیشه آن كس كه بيشتر دوست دارد، ضعيف تر است و بيشتر رنج مي برد و همين ضعف است كه احساس بي ثباتي به آدم مي بخشد زيراآدم تماميت خود را منوط به چيزي مي كند كه ثباتي ندارد ما همواره خود را قطعه هايي گم شده حس مي كنيم. ما همواره در انتظار نشسته ايم؛ درانتظار كسي كه از راه برسد و ما را با خود ببرد، كه بيايد و ما را كامل كند بدون او ما همواره خود را گمشده و تنها و ناقص حس مي كنيم برخي از ما شايد براي هميشه در انتظار (او) بمانيم و بنشينيم و بپوسيم برخي از ما ، ديروز، امروز و هر روز قطعه هايي گمشده بوده ايم گاهي بعضي ها با ما جور در مي آيند، اما همراه نمي شوند
گاهي نيز آدم هايي را مي يابيم كه با ما همراه مي شوند اما جور در نمي آيند برخي وقت ها ما آدم هايي را دوست داريم كه دوستمان نمي دارند همان گونه كه آدم هايي نيز يافت مي شوند كه دوستمان دارند ، اما ما دوستشان نداريم به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر مي خوريم و همواره بر مي خوريم اما آناني را كه دوست مي داريم همواره گم مي كنيم و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نمي خوريم برخي رابطه ها ظريفند ، به طوري كه به كوچكترين نسيمي مي شكنند و برخي رابطه ها چنان زمختند كه روح ما را زخمي مي كنند برخي بيش از اندازه، قطعه گم شده دارند و چنان تهي اند و روحشان چنان گرفتار حفره هاي خالي است كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفره اي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم برخي هرگز ما را نمي بينند ونمي يابند و برخي ديگر بيش از اندازه به ما خيره مي شوند بعضي وقت ها هم بعضي ها توي زندگي تو راه مي يابند اما هیچ گاه تو را نمي فهمند مثل شمع کوچکی که راهت را کمی روشن کرده است ولی دستت را سوزانده است گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را مي آراييم گاه براي يافتن (او) به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز مي رويم و همه چيز را به كف مي آوريم و اما (او) را از كف مي دهيم گاهي اويي را كه دوست مي داري احتياجي به تو ندارد زيرا تو او را كامل نمي كني تو قطعه گمشده او نيستي تو قدرت تملك او را نداري و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني راه بيفتي ، حركت كني اما پيش از خداحافظي مي گويد: شايد روزي به هم برسيم مي گويد و مي رود و آغاز راه برايت دشوار است اين آغاز، اين زايش، برايت سخت دردناك است وداع با دوران كودكي دردناك است،كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست و تو آهسته آهسته بلند مي شوي، و راه مي افتي ومي روي و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي مي شود اما آبدیده مي شوي و مي آموزي كه از جاده هاي ناشناس نهراسي از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي و تنها بروي و بروي و بروي دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, :: 16:11 :: نويسنده : شقایق
گاهي بعضي ها با ما جور در مي آيند، اما همراه نمي شوند، گاهي نيز آدم هايي را مي يابيم كه با ما همراه مي شوند اما جور در نمي آيند. برخي وقت ها ما آدم هايي را دوست داريم كه دوستمان نمي دارند، همان گونه كه آدم هايي نيز يافت مي شوند كه دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداريم. به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر مي خوريم و همواره بر مي خوريم، اما آناني را كه دوست مي داريم همواره گم مي كنيم و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نمي خوريم!برخي ما را سر كار مي گذارند، برخي بيش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهي اند و روحشان چنان گرفتار حفره هاي خالي است كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد. برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفره اي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم. برخي مي خواهند ما را ببلعند و برخي ديگر نيز هرگز ما را نمي بينند و نمي يابند و برخي ديگر بيش از اندازه به ما خيره مي شوند...گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را مي آراييم، گاه براي يافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز مي رويم و همه چيز را به كف مي آوريم و اما «او» را از كف مي دهيم. گاهي اويي را كه دوست مي داري احتياجي به تو ندارد زيرا تو او را كامل نمي كني. تو قطعه گمشده او نيستي ،تو قدرت تملك او را نداري.گاه نيز چنين كسي تو را رها مي كند و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي، خود نيز بي نياز از قطعه هاي گم شده.او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني ، راه بيفتي ، حركت كني. او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند، اما پيش از خداحافظي مي گويد: "شايد روزي به هم برسيم ..."، مي گويد و مي رود، و آغاز راه برايت دشوار است. اين آغاز، اين زايش، برايت سخت دردناك است. بلوغ دردناك است، وداع با دوران كودكي دردناك است، كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست.و تو آهسته آهسته بلند مي شوي، و راه مي افتي ومي روي، و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي مي شود، اما آبدیده مي شوي و مي آموزي كه از جاده هاي ناشناس نهراسي، از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي و تنها بروي و بروي و بروي. |
|||||||||||||||||
![]() |